در جوانی عاشق شوید. برای رسیدن به عشقتان تلاش کنید، بجنگید و به تمام عالم شلتاق بیاندازید. از ترس اتهامِ بی اخلاقی خود را مقید به هیچ اصل و قاعده ای نکنید که دنیا برای بازنده ها مدالِ اخلاق کنار نگذاشته است و هیچ کس برای شما کف نخواهد زد مگر بر شماتت بی عرضگی تان. دست عشقتان را بگیرید و با سر و صدا درب تمام کافه های شهر را باز کنید. گوشه موهایش شاخه ای گل سنجاق کنید و به پارک ها، پل ها، دشت ها سر بزنید. دور بریزید اندیشه و تفکر را. فراموش کنید که درد شکسته شدن استخوان های بالاتر نشسته سخت تر خواهد بود. بالاتر بروید. به بوسه ای، به لبخند پس از آن و بوسه ای بعدتر از آن.

اما اگر شکست خورید...

اگر شکست خوردید دستان تان را بالا بگیرید و از زمین بازی خارج شوید. خارج شوید و رویای بازگشت را برای همیشه از سر بدر کنید. درس بخوانید، کار کنید، خانه و ماشین بخرید، ازدواج کنید و صاحب فرزند شوید. اما دیگر عاشق نشوید. دنیا پر است از آدم هایی که عاشق نیستند و اتفاقا گاهی احساس خوشبختی می کنند! شما هم یکی از آنها. به زندگی تان برسید، فقط مواظب باشید تا هیچگاه به چشمان زنی که از کنارتان می گذرد نگاه نکنید. برای پرداخت پولِ خریدهایتان در فروشگاه وارد صفی شوید که متصدی آن مردی ست شبیه خودتان و از محل کاری که همکار خانم دارید استعفا بدهید و برای خود شغل زمختی پیدا کنید.

هر خاکی که دستتان می رسد بر سر دلتان بریزید، قبل از آنکه دیگر ندانید باید چه خاکی بر سرِ دلِ دوباره عاشق شده تان بریزید.

همیشه عاشق شدن در بزرگسالی احتمال ورود به عشقی ممنوعه را همراه دارد. عشقی که یک سر آن باخت است و سر دیگرش، باخت. سنگسارت می کنند کسانی که دلشان لک زده برای لحظه ای دوست داشتن، دوست داشته شدن. یکی با نگاهش، یکی با کلامش، یکی با کینه های جمع شده در دامانش و دیگری با دوست نداشتنت. انگشت نمایت می کنند تا هرآنچه داری بر زمین بگذاری برای عبرت دیگرانی که سودای عشقی که سهم شان نیست در سر می پرورانند. همیشه نفر دومی، نفر آخر. تصور تغییر جایگاه، آرزویی ست که هر شب در دل می پروانی و هر روز با طلوع خورشید رنگ می بازد.

خنده هایش، بوسه هایش، عاشقانه هایش همه برای دیگری ست و حسرت آن برای تو که می توانستی مراقب دلت باشی که نلرزد؛ اما نبودی و لرزید. غرور چیزی ست که دیگر نداری اش. مبارزی  می شوی اسیر شده در گوشه میدان. بازنده ای که منتظر فرصت و اتفاقی ست که شاید از دست رقیب اش بیوفتد و نمی افتد.

اگر پای در عشقی ممنوعه گذاشتید خود را برای سخت تر از آنچه من نوشتم آمادگی کنید.  


"سپید میگذرد یا سیاه میگذرد... دو پلک بی تو برایم دو ماه میگذرد

 شبی که چشم تورا بوسه میزدم گفتم... که چشم های تو از این گناه میگذرد"