اگر دوستم داشتی باید توی این بی پولی از وحید چهارصد هزار تومان دستی می گرفتم و می رفتیم کاخ سعدآباد و به صدای همایون شجریان گوش می دادیم و نمایش بهرام رادان رو تماشا می کردیم. دو هفته بعدش هم به جای اینکه بنشینی و پایان نامه ات رو تکمیل کنی مثل دوتا آدم بی عار می رفتیم کنسرت کیوان کلهر. کنسرت که تموم میشد سوار ماشینِ تو می شدیم و می رفتیم جیگرکی میدان کشتارگاه. وقتی داشتی من رو کنار اتوبان تندگویان پیاده می کردی که برم خونه، دل هیچ کداممون نمی اومد از هم جدا بشیم. همینجوری که داشتیم الکی حرف رو کِش می دادیم من لب هات رو می بوسیدم. بوی پیازِ دهان مون می خورد تو ذوق مون اما هنوز لب هام رو از روی لب هات برنداشته، اینبار تو سَرَم رو سمت خودت می کشیدی و لب هام رو می بوسیدی. بی تفاوت به بوی پیاز اونقدر همدیگه رو می بوسیدیم که متوجه نمی شدیم مامور کلانتریِ صد و هیودهِ جوادیه چند دقیقه ست داره با کونِ باتومش به شیشه ماشین مون می کوبه. وقتی صدای مامور رو شنیدیم باید با عجله خودمون رو جمع و جور می کردیم و کلی توضیح می دادیم که چه نسبتی با هم داریم! اگر موفق می شدیم که راضی شون کنیم اَزَمون بِکِشن بیرون با خودمون می گفتیم، من راضی، تو راضی، چرا گوشه خیابون؟ یه خونه می گیریم و با خیال راحت تا صبح یه نَفَسه سکس می کنیم.

وقتی دو سال دویدیم و همه مقدمات رو جور کردیم، تازه باید از این بانک به اون بانک می دَویدیم که دوزار وام جور کنیم و یه خونه پنجاه متری که گچِ سقفش به خاطر رطوبت تبله کرده رهن کنیم. دهنمون توی این بانک های خصوصی جوری صاف می شد که وقتی می رفتیم زیر یه سقف دیگه جون نداشتیم گونه های همدیگه رو ببوسیم چه برسه بخواهیم تا صبح یه نفسه سکس کنیم.

صبح فردای شبی که کنار هم خوابمون برده بود، من می پرسیدم که چرا صبحانه آماده نیست و تو می گفتی مگه کنیزِ پدرتم که صبحانه آماده کنم؟ ازم می خواستی تنگ کنم و برای خودم صبحانه آماده کنم. بعد از کلی بحث و دعوا جفتمون توی دلمون می گفتیم چی فکر می کردیم و چی شد!؟ هنوز بیست و چهار ساعت نگذشته ذات خودش رو نشون داد! ولی خودمون رو کنترل می کردیم و یه مدت کنار هم می موندیم اما دیگه حس می کردیم که عشقمون هر روز داره کمرنگ تر میشه. یه روز که تو کم می آوردی با بغض می گفتی: پس اون همه عشق و دوستت دارم دروغ بود؟ من با کلافگی می گفتم: چه عشقی؟ چه کَشکی؟ چه دوستت دارمی؟ ولمون کن جان جَدّت! تو با نگاهی پُر از نفرت می گفتی: باید از بوی پیاز دهنت می فهمیدم که دوستم نداری! من هم می گفتم: برو بابا! حالا نه اینکه دهان تو بوی گلاب میداد؟! به دو، سه سال نرسیده عشقمون می مرد. اگر شجاع بودیم جدایی رو انتخاب می کردیم و اگر ترسو؛ تحمل! بدون عشق. بدون دوست داشتن. بدون دورت بگردم ها و پست های عاشقانه. فقط برای اینکه احتمالا یک یا چندتا بچه داشتیم و جدایی مون آینده اونها رو خراب می کرد!

اما الان که دوستم نداری همه چیز خوبه. هم پول مون تو جیب مون مونده. هم مجبور نیستیم  به خاطر بوسیدن همدیگه پاچه خواریِ مامورِ چلغوزِ کلانتریِ صد و هیوده جوادیه رو کنیم، و هم اینکه من اندازه همه دنیا دوست دارم. بالاخره همین که یکیمون اون یکی رو دوست داشته باشه بهتر از اینه که هیچ کداممون اون یکی رو دوست نداشته باشه.

خورشید خانوم؛

ممنون که دوستم نداری!


"من به خط و خبری از تو قناعت کردم

 قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست"