+ سلام. این هفته ماموریت کجا میری؟

* سلام. آبادان.

+ کارت خیلی مهمه؟ میشه نری؟

* اصلا نمی دونم کارم چی هست. اومدم برگه ماموریت و بلیط روی میزم بود. چرا؟

+ ببین اگه میتونی کنسل کن، لطفا. بیست روز نبودی. هفته بعد هم که عیده.

* ببینم چت شده؟ قبلا یه دوست خوب بودی، امیدوارم نخوای چیزی رو عوض کنی. میدونم این عارضه موقتیه، امیدوارم تا وقتی برطرف میشه چیزی خراب نشده باشه.

                               بخشی از پیامک های اسفند 93

***

من نمی خواستم چیزی رو عوض کنم. یعنی می خواستم؛ اما به خدا نمی خواستم خرابش کنم. فقط...، فقط دوستی خوبمون اونقدر به دلم نشسته بود که می خواستم عمیق ترش کنم. می خواستم یه دوست خوب باشیم و بیشتر از اون. اما حواس ام به عارضه و موقتی بودن خواسته هام نبود. تو گفتی...، اما من نخواستم بشنوم! نشنیدم و به روی خودم نیاوردم که گاهی جای زخمِ عارضه های موقتی برای سال ها بر صورت زندگی آدم ها می مونه. نخواستم و ندیدم جنونِ به کمین نشسته ای رو که موقتی اومد و ماندگار شد. که بلد بود از یه دوست خوب بودن به یه گرگِ درنده تبدیلم کنه تا بترسی از بودن در کنارم.

تو گفتی و من نشنیدم! حالا من میگم و تو بشنو:

 

"گرگ هاری شده ام

 هرزه پوی و دله دو.

 شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز

 می دوم، برده ز هر باد گرو

 چشمهایم چو دو کانون شرار

 صف تاریکی شب را شکند

 همه بی رحمی و فرمان فرار...

 

 گرگ هاری شده ام! خون مرا، ظلمت زهر

 کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

 تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم

 آه...، می ترسم، آه...

 

 آه، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق

 که تو خود را نگری

 مانده نومید ز هر گونه دفاع

 زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

 

 پوپکم! آهوکم!

 چه نشستی غافل؟

 کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی!

 

 پس ازین دره ی ژرف

 جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه

 پشت آن قله ی پوشیده ز برف

 نیست چیزی، خبری

 ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود

 جز فریب دگری.

 

 من ازین غفلت معصوم تو، ای شعله ی پاک

 بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم

                  

 منشین با من! با من منشین!

 تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟؟؟

 

 تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

 چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟

 یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز

 بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست؟

 

 دردم این نیست ولی

 دردم این است که من بی تو دگر

 از جهان دورم و بی خویشتنم

 

 پوپکم! آهوکم!

 تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

 

 مگرم سوی تو راهی باشد

 چون فروغ نگهت

 ورنه دیگر به چه کار آیم من

 بی تو؟ چون مرده ی چشم سیهت

                  

 منشین اما با من، منشین!

 تکیه بر من مکن! ای پرده ی طناز حریر!

 که شراری شده ام

               

 پوپکم! آهوکم!

 گرگ هاری شده ام !"                 اخوان ثالث