دیگه خسته شدی از این همه باختن. 

یه مربی بزرگ از اون سر دنیا میاری تا بزرگ بودن رو یادت بده. تا گل نخوردن و نباختن رو تمرین کنی. تا باور کنی که تو هم می تونی خوشبخت باشی. سالها زیر شلاقش تمرین می کنی و نُه مسابقه رو بدون دریافت گل پیروز میشی. با تلاشت مسئولین کتاب رکوردها رو قانع می کنی تا برای ثبت اسم تو در تاریخ دست به قلم ببرند. ورزشی نویس های دنیا تیترهای خودشون رو آماده می کنند تا بعد از فقط نود دقیقه بنویسند که ایران تنها تیم تاریخه که بدون دریافت حتا یک گل به جام جهانی صعود می کنه. تماشاگرها و دوستانت جمع شدن تا در کنارت جشن بزرگ بودن بگیرن. حالا پرنده خوشبختی سهم توست. از شب قبل خودت رو آماده می کنی تا قانعش کنی شانه های تو امن ترین جای دنیاست برای قرار گرفتن این پرنده بی قرار. از اون دور دورها به سمتت میاد و تمام وجودت بوی خوشبختی می گیره. دل تو دلت نیست. چشم هات رو می بندی و دست هات رو به هم فشار می دی. دیگه وقتشه که فشار پنجه هاش رو حس کنی. چند ثانیه دیگه! همین الان! هنوز دیر نشده! با ترس چشم هات رو باز می کنی.

با تعجب می بینی لحظه ای که چشم هات رو بسته بودی یه توپی که نباید؛ به تیر خورده و با یه چرخش غلط وارد دروازه شده. تماشاگرها روی سکوها یخ می زنند؛ تو وسط میدان. همه منتظرن تا یه دستی شونه هاشون رو تکون بده و از این کابوس بیدارشون کنه. اما سوت داور و شادی بازیکنان حریف همه چیز رو می شکنه. همه رکوردها رو. همه آرزوها رو. و همه شادی ها رو. نه اینکه بار اولت باشه که می بازی؛ نه. فقط این باخت تلخیش با قبلی ها فرق داره. زهر توی وجودت می چرخه و زانوهات سست میشن. توان ادامه دادن نداری. دوست داری بازی زودتر تمام بشه. کوله ورزشی رو به دوش می گیری و راهی میشی. بی هدف. توی خیابان های شهر مردم رو می بینی که بی اهمیت به یک بازنده از کنارت عبور می کنند. انگار نه انگار که قرار بود تا صبح روی دستاشون بالا و پایین بندازنت و شادی کنند. چشمت به تلویزیون مغازه ها و رستوران ها می افته که دارن صحنه اون گل کوفتی رو تکرار می کنند. دست هات رو به گوش هات فشار میدی تا نشنوی صداهایی رو که میگن از اولش هم معلوم بود که اینکاره نیست. خیابان ها خلوت میشن و چراغها به نوبت خاموش. تو می مونی و تنهاییت و خیابان های خلوت شهر که تو رو به هیچ جایی نمی برند. یه بازنده که نتونست برنده باشه.

خورشید خانم؛

دلم گرفته. مثل کسی که با دوتا بلیط کنسرت کیهان کلهر جلوی تالار وزارت کشور ایستاده و دقیقا لحظه ای که خورشید خانومش باید بیاد؛ یه دفعه نمیاد.

 

"نشسته در رهت ای صبح، چشم شب زده ام

 طلایه دار! ز خورشید شب شکن چه خبر؟"      حسین منزوی

 

پی نوشت1: دیشب تیم ملی ایران در مسابقه با سوریه با دریافت دو گل شانس ثبت یه رکورد بزرگ رو از دست داد.

پی نوشت2: اندازه همه دلتنگی هام دوستت دارم.