خیلی بی معرفتیه اگر کسی که چهار سال دلتنگی هاش رو برای شما نوشته، خوشی هاش رو با آدم های دیگه شریک بشه!

خبر خوش و مسرت بخش اینه که بعد از سالها تلاش شبانه روزی بالاخره خورشید خانومم من رو با اسم کوچیک صدا زد! آره...، خورشید خانومم...، من رو! مطمئنم می تونید تصور کنید که در اون لحظه چه حالی داشتم. انگار به خَر تی تاپ داده باشید.

دیروز تو خلوت خودم حساب کردم و دیدم اگر تا چهار سال دیگه بلایای طبیعی و غیر طبیعی نیست و نابودمون نکنه و همه چیز همینجوری پیش بره سال هزار و چهارصد خورشید خانومم نگاه تو چشم هام می کنه و میگه دوستم داره. چهار سال هم بعد از اون می تونم ببوسمش. چهار سال بعدترش هم میریم تو نخِ کارهای خاک برسری. البته اگر تا اون موقع به ناتوانی خاک بر سری نرسیده باشیم. آخه می دونید که استرس و فست فود بلایِ توانِ خاک برسری اند! این روزها هم که متاسفانه این جور ناتوانی ها تو فک و فامیل های ما زیاد شده! مثلا همین مَش بیلر خودمون. سال هشتاد و نُه با کلی مقدمه و خجالت به من گفت که چند وقته شبها موقع خواب، زنش (عمه من) به اون میگه "شب بخیر داداش". می گفت این جمله همه غرور مردونه اش رو خُرد می کنه و میریزه پایین. گفتم عمو دوای دردت پیش منه! یه قرص بهت میدم که اگر یک ساعت قبل از کارهای خاک بر سری بخوری، "سالوادور" میشی. فقط پیشنهاد می کنم وقتی رفتید توی اتاق خواب در رو از داخل قفل کنی و کلید رو از پنجره بندازی بیرون. چون مطمئن هستم که عمه ام وسط کار کم میاره و تلاش می کنه تا از دستت فرار کنه. در که قفل باشه خیالمون راحت تره! اینجوری می تونی انتقام همه "داداش شب بخیر" گفتن های عمه رو یک شبه بگیری. رفتم و به جای قرص "ویاگرا" که مخصوص این کارهاست، دوتا قرص "بیزاکودیل" که مخصوص کار کردن روده و شکمه گرفتم و دادم به مش بیلر. بیچاره موقع گرفتن قرص ها با خجالت گفت: "یه دونه کافیه". من هم گفتم: "دوتا مطمئن تره". نمی دونم اون شب چه بلایی سر مش بیلر اومده بود که چند ماه خونه ما نیومد اما بعدها شنیدم که فردای اون شب یه گچکار اومده بوده و خونه شون رو گچ کاری کرده بوده. راستش قصد اذیت مش بیلر رو نداشتم فقط سال قبلش که خونه عموم با افتخار تعریف کرده بود که جلوی دانشگاه تهران چه جوری با باتوم دانشجوها رو زده، قسم خورده بودم که یه روزی انتقام جوان های سبز این مملکت رو ازش بگیرم!

خلاصه اگر زنده موندم هر چهار سال یکبار میام و یه خبر خوب بهتون میدم. اما انتظار نداشته باشید که خبرهای خوش بعدی رو با جزئیات براتون تعریف کنم. آخه هر چی باشه این وبلاگ خواننده مرد و نامحرم هم داره. من هم که پسر بابایی هستم که اعتقاد داره اگر مردی تو خیابان به هر دلیلی خواهرش رو ببوسه هیچ کار بدی نکرده اما اگر زنش رو ببوسه باید اعدام بشه. اینه که من هم نمی تونم جزئیات خوشبختیم رو براتون تعریف کنم. ولی با اسم رمز براتون می نویسم تا شما هم خوشحال باشید. مثلا رمزِ خبر امروزم "خوشبختی یک" است. وقتی خورشید خانومم گفت دوستم داره، میام اینجا می نویسم "خوشبختی دو". خودتون بفهمید که یعنی چی. وقتی بوسیدمش می نویسم "خوشبختی سه". اگر یه روز براتون نوشتم "خوشبختی چهار" بیایید و توی بخش نظرات اسم بچه پیشنهاد بدید. کسایی که جنسیت بچه مون رو درست پیشبینی کنند به قید قرعه برنده تندیس طلایی لبخند خورشید خانوم میشن.

فعلا همینقدر کافیه. چون می خوام برم از "خوشبختی یک" ام لذت ببرم. برای همه تون انواع خوشبختی ها رو آرزو می کنم.

خورشید خانوم؛

یه روز با هم قرار گذاشتیم تا روزی که دوستم نداشتی به اسم کوچیک صدام نزنی. می دونم وقتی به اسم کوچیک صدام زدی حواست به اون قرارمون نبود اما نمی دونم چرا حس می کنم بود. نمی دونم چرا حس می کنم دوستم داری.