"دلقکی که به میخوارگی بیوفتد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند"     هاینریش بل

 

سگ مصّب دلم گرفته.

دلتنگیم رو چه جوری بنویسم که تو رو دلخور نکنه؟ که زار نزنم و ضعف نشون ندم؟

خسته ام از این همه خواسته نشدن. از آویزون شدن به آدم هایی که سرِ نخواستنم دارن می جنگند. از وصله بودن. از ناجور بودن. راستی با همه عقل و منطقت می تونی یه بار تصور کنی آدم چه حالی میشه وقتی می بینه سرِ نخواستنش دعواست؟ اصلا معنی خواسته نشدن رو می فهمی؟ وقتی می بینی نمی خوانت؛ تا یه جایی غرورت رو زیر پا میذاری و آویزون میشی. میگی حتما یه چیزهایی رو کم داشتم یا کم گذاشتم. با خودت میگی اگر خودم رو اصلاح کنم حتما اتفاق های خوب هم می افته. اما این اتفاق لعنتی هیچ وقت نمی افته. یه نفس عمیق می کشی و میگی گور بابای دنیا. اصلا من هم نمی خوام همه آدم هایی رو که من رو نمی خوان. اما دروغ میگی. می خوای. اتفاقا همه اون آدم هایی رو که نمی خوانت، می خوای. ولی دیگه جایی وایسادی که کاری از دستت بر نمیاد. از اونجا به بعده که باید صورت احساست رو با سیلی سرخ نگه داری. بعضی ها بلدن و پشت چهره جدی شون قایم میشن. بعضی ها هم مثل من توی سنگر لودگی و دلقکی شون. اما هربار که به بهانه ای یادشون میاد رو دست خدا موندن؛ به میخوارگی روی میارن و سقوط می کنند.

سگ مَصّب دلم از همه نخواستن هات گرفته.