اسمش رو میذاریم خورشید! بعد دوتایی صداش می زنیم؛ خورشید خانوم! اینجوری می تونی درک کنی که خورشید خانوم داشتن چقدر خوبه. وقتی صداش می کنی خورشید خانوم و اون میگه جانم، می فهمی که چقدر بیچاره بوده کسی که از تو ببریده و چقدر خوشبخت منی که با تو پیوستم. توی قشنگی، همین که از لبخند به تو بکشه کافیه. باس موقع خندوندنش باشی و چشم های قشنگش رو ببینی تا باور کنی که لبخند خورشید خانوم رنگین کمونِ بعد از بارون بهاره.

هر کدوممون که زودتر رسید خونه این شانس رو داره که موهای اون رو شونه بزنه و خرگوشی ببافه. روزهایی هم که با هم می رسیم، من موهای خورشید خانومم رو می بافم و تو موهای خورشید خانوممون رو.

همه ی عاشقانه هایی رو که توی این مدت نتونستم به تو بگم و برای تو بنویسم؛ به اون میگم و برای اون می نویسم. حسودی نکنی زبونم لال! بد خلق نشی که من اون رو بیشتر از تو دوست دارم ها. از توی اتاقت نگی اینقدر اون بچه رو لوس نکن. چهار روز دیگه توی مدرسه و اجتماع و زندگی با شوهر به مشکل می خوره ها! نگی تا من هم نگم دور از جون تو گور بابای مدرسه و اجتماع و شوهر. اصلا این دختر بزرگ که شد خودم می گیرمش. درس و مشق رو هم تو یادش بده. بی صدا نری پشت لپ تاپ ات کز کنی ها. غم تو دلت نیاد که دنیام تاریک میشه ها. که دیگه نمی تونم خورشید خانوممون رو بخندونم ها. اگر بی لبخند بشی؛ با چشم های بارونی میام دور سرت می گردم. میگم بحث بیشتر از تو دوست داشتن نیست جان جهان. خودت که بهتر از هر کسی می دونی هم او، تویی. هم تو، تویی. هم من، تویی. اصلا تو نباشی که نه اویی هست و نه منی. فقط چون تو سرت شلوغ بود و نمی خواستم مزاحم کارهات بشم؛ حرف های تو رو به اون گفتم. تو این لحظه، اون که توی زَبون بازی و پررویی به من کشیده، بی صدا از گوشه در میاد داخل و دست های کوچولوش رو دور گردنت حلقه می کنه و می بوستت. میگه مامان جون تقصیر من بود. اصلا به بابایی میگم از این بعد به جای من هم تو رو دوست داشته باشه. بعد رو به من می کنه و یه چشمک بچه گونه می زنه و با اخم میگه: زودباش از مامانی عذرخواهی کن. از امروز این خونه یه خورشید خانوم داره و اون هم مامانیه. تو چشمک اش رو می بینی و در حالی که هنوز ابروهات رو به هم گره زدی با خنده میگی: اگر شما دونفر این زبون هاتون رو نداشتید، کلاغ ها می خوردنتون.

باید خلاصه کنم حرف هام رو. آخه اون دکتر بی ریخته داره با یه سرنگ و چند سی سی فراموشی به سراغم میاد. فقط همینقدر بگم که اگر من یادم نبود، تو یادت باشه که اسم دخترمون رو خورشید بذاری. با این کار، روزی که به چشم های هم نگاه می کنید، می تونم با تو ابدیتی بسازم.