من: دوووو... سِت... نَ.... داااا.... رَم. به کی بگم؟

آقا یزدان: ولی من دوست دارم.

من: نمیشه!

آقا یزدان: چی نمیشه؟

من: نمیشه من دوست نداشته باشم و تو دوستم داشته باشی!

آقا یزدان: چرا نمیشه؟

من: نمی دونم چرا نمیشه. ولی نمیشه!

آقا یزدان: من که میگم میشه.

من: سه تا دلیل بیار که بتونم بپذیرم وقتی من دوست ندارم تو همچنان می تونی دوستم داشته باشی!

آقا یزدان: اولا دوست دارم. دوما عاشقتم. سوما...

من: هیچ کدام از اینها دلیل قانع کننده ای نیستند! یه دلیل خوب بیار.

آقا یزدان: ببین... (با کلی مکث که داره زور میزنه تا دلیل پیدا کنه!) وقتی یکی که اون یکی رو دوست نداره به اون یکی که دوستش داره نگاه می کنه...

من: خوب؟!

آقا یزدان: و اون یکی میگه دوستت دارم

من: خوب؟!

آقا یزدان: بعد این کسی که اون رو دوست نداره لبخند میزنه...

من: (با لبخند) خوب؟!

آقا یزدان: یعنی اینکه میشه یه نفر رو دوست داشت که دوست نداره. چون لبخند زده!

 

خورشید خانوم؛

عیبی نداره که دوستم نداری! 

من دوست دارم؛ چون لبخندت قشنگه.