مُرد!

دیشب.

همون وقتی که هر شب می خوابید و صبح فرداش بیدار میشد. اینبار خوابید و بیدار نشد.

از روزی که دکترها گفتن یه دونه از اون بَدخیم ها توی شکمش جا خوش کرده تا دیشب که چشم هاش رو برای همیشه بست فقط شش ماه طول کشید. وقتی اون سگ مصّب رو توی شکمش پیدا کردن اونقدر رشد کرده بود که هیچ کس شانسی برای زنده موندنش قائل نبود. چند ماه بدون امید شیمی درمانی کرد تا بالاخره دیشب خسته شد و مُرد.

بارها آرزوی مرگش رو کرده بودم! سالها پیش. اون وقت ها که عاشق زنش بودم. همون وقت هایی که فکر می کردم اگر بمیره زنش می تونه دوستم داشته باشه. اینکه عشقم دوستم نداشت رو تقصیر اون می دونستم. کسی که سال ها پیش بی خبر از من و همه ی دنیا عاشق شده بود، باید می مُرد تا منی که برای جبران کمبودهای زندگیم از دیوار خونه اون بالا رفته بودم می تونستم کلید خونه رو بدست بیارم و صاحب خانه بشم. اگر می مُرد، هم قانون اجازه میداد که زنش رو دوست داشته باشم و هم زنش تنها میشد و می تونست به من فکر کنه. ولی انقدر نمُرد تا عشق من به زنش از بین رفت.

بعدها عاشق خودش شدم!

رفیق شده بودیم و با هم می رفتیم فوتبال. یه کمی شُل بود...؛ اما فوتبالش بد نبود. فانتزی باز بود و یه وقت هایی توی مسابقه گُل های قشنگی می زد. اوایل که باهاش دوست شده بودم به خاطر گذشته ام ازش خجالت می کشیدم. تا اینکه کم کم به خودم گفتم من که کار بدی نکرده ام. تنها گناهم این بوده که یه مدت کوتاهی زنش رو دوست داشتم. دوست داشتن هم که گناه نیست. این رو همه می دونند. حتا ملاها! اینجوری خودم رو قانع کردم که به رفیق جدیدم ظلمی نکرده ام و می تونم باهاش رفاقت کنم. سالن بازی رو که تحویل دادیم دیگه خبری ازش نداشتم تا شش ماه پیش که خبر بیماریش رو شنیدم. باید به دیدنش می رفتم و همه چیز رو قبل از مرگش به اون می گفتم. اما ترسیدم. یا شاید دلم نیومد توی اون شرایط حال دلش رو خراب کنم.  

نمی دونم فردا توی بهشت زهرا به عنوان یه رفیق توی چشم های بسته اش نگاه کرده و برای روحش آرزوی آرامش خواهم کرد یا به عنوان یه نارفیق. اما می دونم هنوز هم وقتی دوست نداشته شدنم بیخ گلوم رو میگیره آرزوی مرگ بعضی از آدم ها رو می کنم. 

فقط نمی دونم چه کسی آرزوی مرگ من رو داره!


"اشتباه از ما بود
 اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم
 دست هامان خالی
 دل هامان پر
 گفتگوهامان مثلا یعنی ما
 کاش می دانستیم
 هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد
 حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم
 از خانه که می آئی
 یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ
 و تحملی طولانی بیاور
 احتمال گریستن ما بسیار است"