۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

از نازی آباد تا سنت پترزبورگ

به امیر حسین قول داده بودم که قبل از هجده سالگی اش یکی از آرزوهاش رو برآورده کنم. اون هم دو سال صبر کرد و بالاخره سهمیه اش رو برای تماشای بازی های ایران در جام جهانی خرج کرد. حالا فردا ظهر برای برآورده کردن قول من و آرزوی اون، سفر دو نفره مون از نازی آباد تا سنت پترزبورگ شروع می شه.

اول زمینی میریم اردبیل. بعد زمینی میریم باکو. بعد با هواپیما میریم  مسکو. بعد با قطار میریم سنت پترزبورگ. بعد با قطار بر می گردیم مسکو. بعد با قطار میریم کازان. بعد با هواپیما برمی گردیم باکو و بالاخره زمینی برمی گردیم اردبیل و دست آخر تهران. تقریبا بیشتر این سفر رو دو نفره انجام خواهیم داد. دو نفری که حداقل در این بُرش از زمان می تونم با اطمینان بگم که عشق مون به هم دو طرفه ست! اینکه بعدها چه اتفاقاتی بیوفته رو نمی دونم.

امیدوارم به امیرحسین خوش بگذره.

 

خورشید خانوم؛

اگر توی این بیست روزی که نیستم دلت برام تنگ شد، پا روی غرورت بذار و برام بنویس: "روزی که برگردی، همه می تونند بهت بگن که دلشون برات تنگ شده. حتا خانم فلانی و خانم بهمانی. ولی من نمی تونم!"

اما اگر همه این روزها گذشت و دلت برام تنگ نشد...؛ بیچاره من.


برای شنیدن ترانه جاده گوگوش اینجا کلیک کنید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Panda Khandan

کدامین پل در کجای جهان شکسته است؟

زنی که برای بدست آوردنش سال ها تلاش کرده بودم التماسم رو می کنه تا دوستش داشته باشم! هر بار که این کار رو می کنه من سردتر از قبل گردنم رو راست میگیرم و بعد از صاف کردن گلوم میگم: عشق شکسته ما رو هیچ چینی بند زنی نمی تونه بند بزنه. عشق ما از روز اول هم یه سوء تفاهم بوده. باید شجاع باشیم و با قبول اشتباه مون این عشق رو برای همیشه فراموش کنیم!

بی تفاوت به اینکه چه بلایی سر اون و دلش میاد، میرم و آویزون زن دیگه ای میشم تا دوستم داشته باشه. هر کاری که در توان داشته باشم انجام میدم تا اون فقط یه لبخند بزنه. اما اون زن با غروری که انگار هیچ وقت به کسی اجازه شکستنش رو نداده نگاهم می کنه و میگه: "به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می دارد، یک مرد هر چه را که می تواند به قربان‌گاهِ عشق می آورد، آن‌چه فدا کردنی ست فدا می کند، آن چه شکستنی ست می شکند و آن چه را تحمل سوز است تحمل می کند، اما هرگز به منزل‌گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی رود."1میگه تنهایی رو بپذیر و اینقدر ننه من غریبم بازی درنیار! من دوستت نخواهم داشت.

بعد وقتی از من جدا میشه مثل دخترک کبریت فروش با التماس تمام کبریت هاش رو جلوی مردی که سال هاست دیگه دوستش نداره می گیره و میگه: "من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد. ای یار، ای یگانه ترین یار؛ آن شراب مگر چند ساله بود؟ نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشت های مرا می‌جوند. چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می داری؟" به دست و پای طرف می افته و میگه من نیازمند یک نگاهم تا آسوده خاطرم کنی! با اینکه می دونه اما نمی خواد قبول کنه مردی که دلش جای دیگه ای گیر باشه پا پس می کشه و در نیمه گشوده به روی اون بسته میشه.3

و اون مرد بی تفاوت به دل زنی که جلوش زانو زده آویزون زن دیگه ای میشه تا اینجوری همه مون رویاهامون رو در شعله ی آخرین کبریت هامون ببینیم.


1- متنی از نادر ابراهیمی

2- شعری از فروغ فرخزاد

3- تغییر یافته ی شعر مارکوت بیکل - ترجمه احمد شاملو

بعدا نوشت: عنوان بخشی از اشعار گروس عبدالملکیان است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Panda Khandan