کارهای دلی خیلی گِل اند! برای هر کارِ غیر ممکنی توی این دنیا می تونید یه راهی پیدا کنید، الا برای مجاب کردن کسی برای دوست داشتن خودتون.

کافیه با یه بابا سرِ یه موضوعی به مشکل بخورید. بالاخره مملکت که بی صاحب نیست! حالا بد صاحب هست، اما بی صاحب که نیست. یه شکوائیه تنظیم می کنید و هیوده سال توی دادگاه ها می دوید و دست آخر قاضی میگه برید با هم توافق کنید! اونوقت شما که توی این هیوده سال عقل ناقص تون به توافق قد نمی داده، می فهمید که میشه یه غلط هایی کرد. میرید و با ورثه اون بابا که خودش سالها پیش مُرده توافق می کنید و مشکل رو حل می کنید. اگر هم دیدید که حوصله دادگاه بازی رو ندارید یه پولی میذارید کفِ دستِ رضا آیی تا اون بابا رو توی گونی براتون بیاره. کلی تهدیدش می کنید و دست آخر رهاش می کنید تا بره و همون کاری رو بکنه که شما می خواستید. البته به شرطی که اون بابا زودتر از شما دَمِ رضا آیی رو ندیده باشه.

اما حساب دوست داشتن فرق می کنه. اگر کسی رو دوست داشته باشید و اون دوستتون نداشته باشه هیچ غلطی نمی تونید بکنید. برید شکایت کنید؟ به کی؟ به صاحب مملکتی که خودش رو کلی آدم دوست ندارند؟ بعدش چی؟ بالاخره بعد از کلی دوندگی که باید باهاش توافق کنید! اگر باز هم نگاه تو چشم هاتون کرد و گفت دوستت ندارم، اونوقت چه خاکی به سرتون می گیرید؟ پول میدید به رضا آیی که خورشید خانومتون رو توی گونی بیاره؟ به لبخند خودش قسم اگر رضا آیی یا هر خر دیگه ای به خورشید خانوم من چپ نگاه کنه با همون قمه ای که منصور چند روز پیش برای مراسم عاشورا به امانت خونه ما گذاشته، جِرِش میدم. اصلا به فرض که با گونی بیاره. بهش چی می گید؟ می گید چون دوستت داشتم با گونی آوردمت! حالا تو هم دوستم داشته باش!

پیشنهاد می کنم روی صحبت و مذاکره و این جور کارهای متمدنانه هم حساب باز نکنید که اگر قرار بود جواب بده که بعد از چهار سال برای من جواب داده بود. بهش می گید ببین دوستت دارم. ببین دورت می گردم. ببین همه دنیامی. جواب میده آخه تو چه پُخی هستی که دنیای تو بودن خوشحالم کنه؟ می خوره تو بُرجَکتون اما خودتون رو سریع جمع و جور می کنید و میگید: نه! منظورم این نبود که من پُخی ام. منظورم این بود که تو خیلی عزیزی. میگه مگه هر کس من رو دوست داشت باید من هم دوستش داشته باشم؟ فلان کَسَک و بهمان کَسَک هم دوستم دارن. باید دوستشون داشته باشم؟ اونوقت می بینید سرِ یه ندانم کاری چوب دو سر گُه شدید! اگر جواب مثبت بدید که میگه خوب من عاشق اونها هستم. اگر هم جواب منفی بدید، خودتون قبول کردید که دوست داشتنش دلیلی بر این نیست که اون هم دوستتون داشته باشه. سرتون رو می اندازید پایین و میگید: ولی من یه جور دیگه ای دوستت دارم. یه طرف لب هاش رو به نشانه تمسخر بالا می بره و میگه مثلا چه جوری؟ همونجوری که سرتون پایینه جواب میدید: نمی دونم. 

"در مرز نگاه من

                   از هرسو
دیوارها
         بلند،
دیوارها
        چون نومیدی
                         بلند است.
آیا درونِ هر دیوار
                    سعادتی هست
و سعادتمندی
و حسادتی؟-
که چشم اندازها
                 از این گونه 
                             مشبـّک است،
و دیوارها و نگاه
در دور دست های نومیدی
                              دیدار می کنند،
و آسمان
         زندانی ست
                         از بلور؟"   احمد شاملو