رفتنت دل خیلی ها رو شکست!

بعضی از اون خیلی ها یه گوشه ای زانوشون رو بغل کردن و بی صدا گریه کردن. بعضی های دیگه شون با ناله و شیون خودشون رو به در ودیوار دنیا کوبیدن. یه تعدادشون مثل مرغ پر کنده روی پاهاشون بند نبودن و یه تعدادشون یه گوشه ساکت نشستن و غرق خاطراتی شدن که تو براشون ساخته بودی. آخه هرچی هم که بلد نبودی لااقل خاطره ساختن رو خوب بلد بودی. انگار می دونستی وقتی آدمها میرن، همه چیز رو با خودشون می‌برن به جز خاطرات شون رو. اما کاش برامون خاطره نمی ساختی! کاش وقتی درِ خونه ات رو باز می کردیم با لبخند از بالای پله های اون سمت حیاط با صدای بلند خوش آمد نمی گفتی! کاش وقتی می خواستیم تَرکت کنیم و برگردیم خونه هامون با بُغض بدرقه مون نمی کردی و اونقدر ناشیانه اشک هات رو ازمون قایم نمی کردی! کاش اعتبار اسم مون نبودی تا هر کی ازمون پرسید تو کی هستی با غرور سرمون رو بلند کنیم و بگیم: برادرزاده فلانی ام! کاش این کارها رو نکرده بودی و با رفتن ات تموم میشدی برامون! آخه الان همون خاطرات، همون لحظه های خوبی که برامون ساختی، دقیقا همون های لعنتی هشت پا شدن و دور گلومون پیچیدن. هی خودمون رو به کوچه پس کوچه های بی خیالی میزنیم و پشت کارهای روزمره پناه میگیریم تا یادمون بره رفتنت چه بلایی سرمون آورده؛ اما انگار عاجزیم از فراموش کردن تو و کارهایی که برامون کردی.

حالا بعد از رفتنت برای ما سخت ترین کار دنیا دیدن جای خالی تو شده!  

"اگر میخواهی از حال من بدانی

 سخت نیست

 تصور کسی را که

 هرروز چند بار،

 و هربار چند ساعت،

 روبروی پنجره می ایستد

 و کسی که نیست را به خاطر می آورد؛

 کسی که نیست

 کسی که هست را از پای در می آورد..."

 

پی نوشت: افلاطون عموم بود که دو هفته پیش فوت کرد