سلام

وقتی نمی نویسم دلم براتون تنگ میشه. به خصوص وقتی به مهربونی یه کامنتی زیر پست هام میذارید. این جور وقت ها میرم و وبلاگ های بقیه رو می خونم و با خودم خاطرات قدیمی رو مرور می کنم و میگم کاش می تونستم دوباره بنویسم. ولی من تا عاشق نشم نمی تونم بنویسم! مُدل ام اینجوریه. الان وقتی می خوام بنویسم مثل فوتبالیستی هستم که رباط صلیبی های هر دوتا پاش با آخرین تکل دوپای حریفش پاره شده و الکی زور میزنه تا یه شوت صاف بزنه. ایستادن روی پاهام سخت ترین کار دنیاست؛ شوت زدن پیش کش.

اگر دوست دارید دوباره بنویسم، خانومی رو معرفی کنید که بتونم عاشقش بشم. یه خانومی که وقتی لبخندش رو دیدم خوشبخت ترین مرد روی زمین بشم. نمی خواد الکی غیرتی بشید و بگید جاکش مگه ما خانوم بیار تو هستیم که برات خانوم بیاریم؟ آخه قرار نیست بیاریدش. اصلا اگر بیاریدش که من عاشقش نمیشم. باید ببریدش. باید نذارید یه قدم به سمت من بیاد. باید اگر هم بی وفا نیست بی وفایی یادش بدید و ازش بخواهید که بره. بهش بگید که هرچی بیشتر دوستش داشتم، اون هم بیشتر دوستم نداشته باشه. هرچی شوق گرفتن دست هاش توی وجودم بیشتر شد، اون دست های مرد دیگه ای رو محکم تر توی دست هاش بگیره. اگر بهش گفتم آرزومه که یه بار با هم توی خیابان انقلاب قدم بزنیم، بره و التماس مرد دیگه ای رو بکنه تا برای خوردن یه ساندویچ اون رو هم با خودش ببره. 

اینجوری می تونم عاشقش بشم. می تونم دوباره دیوونه بشم و براش بنویسم. وقتی از دور می بینمش حالم خوب بشه و براتون کص شعرهای خنده دار بنویسم. وقت هایی که اون رو با عشقش می بینم دلم بگیره و براتون از علی ساتی و بهنام نفتی بنویسم و گریه تون رو دربیارم. 

اما الان نمی تونم بنویسم. الان فقط بلدم به کارم فکر کنم. هرچند که خیلی وقت ها دلم برای شما و عاشقی و نوشتن تنگ میشه. پس اگر براتون مهمه که دوباره بنویسم؛ لطفا یه خانومی رو معرفی کنید که بتونم عاشقش بشم.

"حتی اگر هزارپا بودم،

با هر هزارپا کنارت می ماندم؛

اما...

تو با همین دوپا،

تنها به رفتن فکر می کنی..."