۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

راهی نشانم بده

یعنی می خوام بگم به جز آنتِ لوس که بال بال زدن لوسین رو میدید و محل سگ به اون نمی گذاشت، بقیه ی معشوقه ها خودشون یه راهی جلوی پای عاشق هاشون می گذاشتند.

نمونه اش همین پرنسس فیونای خودمون! با همه یِ گنده گوزی های پرنسسیش می دونست که از معرفت به دوره همه ی راه های منتهی به خودش رو ببنده. چادر گُل گُلیش رو به کمرش بست و اومد لب بالکن خونه اش و گفت هرکی من رو می خواد باید با این اژدهایی که زیرزمین خونه ام خوابیده روبرو بشه. کلی جوونِ ننه مرده رفتن و بر نگشتند. تا اینکه شِرک اومد و گفت: این پرنسس، این پرنسس سهم منه...، حق منه...، عشق منه....! بعد جونش رو در دست چپ و یه الاغی رو دست راستش گرفت و راهی شد. کلی خطر رو به جون خرید و دست آخر اژدها رو عاشق الاغش کرد و پرنسس فیونا رو عاشق خودش. اگر هم زبونم لال مثل بقیه بِگاه می رفت بی جرم و بی جنایت، انقدر مرد بود که لب به اعتراض باز نکنه. در اون سمت هم پرنسس فیونا انقدر زن بود که علیرغم اینکه منتظر یه جوونِ قد بلندِ مو بورِ خوشگلِ کمر باریکِ چهار شونه بود، اما با دیدنِ یه غولِ زشتِ شکم گنده یِ کثیفی که جِرم گوش هاش رو جای شمع می سوزوند جا نزد و شِرک رو بوسید. حالا کاری ندارم که دور از جونت خَریت کرد و با همون یه بوسه دنیای پرنسسیش رو از دست داد ولی پای حرفش وایساد و زن شرک شد.

اینها رو گفتم که بگم توی این چند سال هرکاری که به ذهنم می رسید انجام دادم تا یک قدم به سمت من برداری اما برنداشتی. دیگه عقلم به جایی قد نمیده. خودت بیا و یه راهی جلوی پام بذار. بگو چه گُهی باید بخورم که قانعت کنم چشم های نازت رو روی جوونِ قد بلندِ مو بورِ خوشگلِ کمر باریکِ چهار شونه ببندی و یه غولِ زشتِ شکم گنده یِ کثیفی که جرم گوش هاش رو جای شمع می سوزونه رو ببوسی؟

بیا و به مهربونی راهی نشانم بده.

همین...

 

"به من گفت بیا

 به من گفت بمان

 به من گفت بخند

 به من گفت بمیر

 آمدم

 ماندم

 خندیدم

 مُردم."     ناظم حکمت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Panda Khandan

بازگشت به دوران اوج

چشم و دل همه ی دوستان ام روشن.

امروز بعد از چهارماه و نُه روز خورشید خانومم برای ناهار مهمانم بود. یعنی تا همین چند دقیقه پیش روبروی من نشسته بود و من دور چشم های نازش می گشتم. برام مهم نبود که مثل همیشه دوست داره خیلی جدی و رسمی برخورد کنه تا من پُررو نشم. مهم لبخند نازش بود؛ که بود. اون لبخند می زد و من توی یک لحظه هفت آسمون رو می دریدم و برمی گشتم.

الان حس اون بازیکن فوتبالی رو دارم که بعد ماهها که مینیسک پاش پاره شده بود خوب شده و به زمین بازی برگشته. با استرس پاهام رو زمین میذارم که مبادا مصدومیتم برگرده. برای همین هم هست که نمی تونم تمرکز کنم و برای این دیدار داستان سرایی کنم و قصه بنویسم. اگر بدشانس نباشم و این بار رباط صلیبی پاره نکنم، دوباره به روزهای اوج خودم برمی گردم و عاشقیت هام رو به شکل قصه براتون می نویسم تا بخونید و حال کنید.

فعلا فقط اومدم به دوستانم بگم که امروز خورشید خانومم مهمانم بود و خوشحالشون کنم.

همین.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Panda Khandan

جای خالی

"جایش خالی خواهد ماند 

 و جای خالی اش؛ 

 از همه ی آنها که هستند زیباتر است"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Panda Khandan