دکتر: هالوپریدول پنج، یکی صبح و یکی شب قبل از خواب.

فلوکستین بیست، صبح و ظهر و شب بعد از غذا.

پروپرانولول چهل، صبح و ظهر و شب. 

پاکسیل بیست، یکی صبح و یکی شب قبل از خواب.

اینها رو که سر وقت بخوری حالت خوب میشه.

من: یعنی اگر اینها رو بخورم دیگه اون نمیره؟

دکتر: نمیره که... نمی دونم! شاید بره. اما اگر این داروها رو سر وقت بخوری می تونی با رفتنش کنار بیایی!

من: یعنی چی که می تونم با رفتنش کنار بیام؟

دکتر: یعنی وقتی اثاثش رو جمع می کنه که بره، وقتی کتاب ها و وسایلش رو دونه دونه می چینه توی جعبه، وقتی از کنارت با لبخند رد میشه و میگه مواظب خودت باش، یا شاید هم چیزی نگه و از کنارت رد بشه، آروم می ایستی و از پشت سر رفتنش رو تماشا می کنی و نمی میری.

من: ممنون آقای دکتر. ممنون که جونم رو نجات دادید.

خورشید خانوم؛

حاصل آشنایی با تو یه مشما قرص اعصاب شد برام. دکتر گفته اگر قرص ها رو منظم و سر وقت بخورم و همونجوری که اون گفته هر وقت که یاد تو می افتم حواسم رو پرت کنم و به خرگوش سفید دشت های سر سبز فکر کنم، بدون تو هم می تونم زنده بمونم. خونه ی پرش اینه که دوتا دیگه به قرص هام اضافه می کنه و جونم رو نجات میده. پس نگران من نباش و برو. فقط مواظب باش اونجایی که میری هیچ مردی لبخند قشنگت رو نبینه. پوست همه آدم ها مثل پوست من کلفت نیست. ممکنه روزی که تنهاشون میذاری و میری، دیگه قلب شون به حرف دکترشون گوش نکنه.

مواظب خودت باش.