اون کچله منم. بیست و هفت سال پیش. وقتی فقط سیزده سال داشتم. اونی هم که پشت سرم ایستاده اَسبَمه؛ که هیچ وقت نداشتمش. همیشه دوست داشتم می خریدمش و توی حمام خونه مون نگهش می داشتم، اما چون پولِ خریدش رو نداشتم توی تعطیلات عید با هماهنگی آقا یاورزاده؛ معلمِ هنرمون، رفتم مدرسه و با رنگ روغن روی دیوار مدرسه کشیدمش. آقا حبیبی؛ مدیر مدرسه، وقتی فهمید که دیگه کار از کار گذشته بود و من عشقم رو به همه بچه های مدرسه معرفی کرده بودم.

عشق من به اسبم قدیمی ترین عشقی بوده که من تا به امروز داشته ام. می دونید که من زیاد عاشق میشم. زیاد هم فارغ میشم. اما عشق من به اسبم عشقیه که هیچ وقت از بین نرفته. شاید به خاطر اینکه بهش نرسیدم. شاید اگر دست هاش رو توی دستم می گرفتم دیگه برام تموم میشد. شاید هم من برای اون تموم میشدم.

***

تا چند وقت پیش این وبلاگ یه مخاطب داشت با چند تا خواننده. اما دیگه مخاطبی نداره. پس شاید نباید دیگه بنویسم. ولی اگر ننویسم دلم برای خواننده های وبلاگم تنگ میشه. بدون عشق و مخاطب هم که بلد نیستم بنویسم! پس به نظرم رسید که از امروز برای اسبم بنویسم. برای قدیمی ترین عشقم. تا اینجوری هم نوشته هام رو با عشق نوشته باشم و هم با خوانندگان عزیزم در تماس مونده باشم.

***

اولین نامه من به اسبم:

عشقِ دست نیافتنی من سلام. امیدوارم هرجا که هستی لبخند روی لب های قشنگت باشه و صدای شیهه های مستانه ات تمام دشت رو پوشونده باشه. مدت ها بود که خبری ازت نداشتم. تو هم از من بی خبر بودی. نمی دونم اصلا گاهی به یادم می افتادی یا نه! اما اعتراف می کنم که من سرگرم عشق هایی بودم که فکر می کردم باوفاتر از تو هستند. برای همین خیلی یادی از تو نکردم. الان از همه جا رونده و مونده به این نتیجه رسیده ام که هیچ کسی عشق اول آدم نمیشه و دومی به بعد یه سوء تفاهمه که آدم ها به خاطر کمبودهاشون دچارش میشن. من هم که دنیای کمبود و سوء تفاهمم دوباره برگشته ام سراغت.

احتمالا الان برای خودت جفتی گرفتی و چند شیکم زاییدی. کُره هات سلامت. اگر دنیای شما اسب ها شبیه دنیای بیشتر ما آدم ها باشه باید دیگه الان با جفتت به مشکل خورده باشی! شاید اون رو با مادیان دیگه ای دیده باشی. شاید هم فهمیدی که دو مادیانه شده و در دنیای برابری اسب ها این حق رو به خودت میدی که کارش رو تلافی کنی. اگر اینجوریه که کی از من بهتر؟ هر وقت جفتت تحویلت نگرفت بیا سراغ من. روزهایی هم که تحویلت گرفت، کون لقِّ من!

اما اگر دنیای شما نجیب زاده ها مثل دنیای ما آدم ها نیست سعی کن هیچ وقت دیگه به این وبلاگ سر نزنی و متن هاش رو نخونی. هیچ وقت هم زیر نوشته هاش کامنتی نذاری. آخه منِ بی جنبه به نفع دلم تفسیرشون می کنم و خیالاتی میشم.

در هر حال دلم برات تنگ شده بود. اگر دوست داشتی باز هم به وبلاگم سر بزن.